دیداری به وسعت صداقت

ساخت وبلاگ


ورود به حیاط خانه ای محقر و کوچک توجه انسان را به خود جلب می کرد ، باور نمیکردی پا در منزل سرداری ... می گذاری ! در ذهنت انتظار دیگری می رفت ، وارد خانه که می شدی مشایعت خانمی ساده و بدون تکلف با لهجه شیرین دزفولی تو را بیشتر جلب می کرد ، وارد ساختمانی در طبقه ی زیرین منزل شدیم و دیگر پر واضح باور نمیکردی که اینجا منزل یکی از اساتید دانشگاه و مسئول پژوهشکده ای در حوزه ی دفاع مقدس است .صداقت و بی ریایی در صحبتهای فرزندش موج می زد تا بتواند پدر را آنگونه که بود بشناساند اما مگر او در کلام می گنجید ! عکس حاج احمد در گوشه ای از منزل نگاه او را همراهت می کرد ،درجه ای که بر دوشش بود و از سال 69 هنوز ارتقا نیافته بود همراه با عکس جوانی اش در دوران دفاع ،نگاهت را به راههای دور و شاید دست نایافتنی می برد البته که او فرزند دوران ایثارگری بود و چشمداشتی به این درجه ها نداشت !


و تو تا پاسی از شب ذهنت مشغول بود که آیا هنوز افرادی وجود دارند که مانند دورانهای دور دفاع مقدس اینگونه بی ریا ،با اخلاص و صادق باشند .نوع زندگی ، تفکر و نگاهشان به جهان هستی با دیگران متفاوت باشد ؟!

در طول مسیر تمام دوران جنگ و سختیها و آدمهای مقاوم جنگ را مرور میکردی اما باز هم باورت نمی شد، اینگونه ساده زیستی را که اینهمه به آن سفارش شده و ما در کوره راههای روزمرگی شاید اعتقادمان را هم جا گذاشته ایم ، چه برسد به ساده زیستی مان !

همسر بزرگوارش می گفت : حاج احمد حیف بود که رفت . اما ما می گوییم حیف این روح بزرگ بود در کالبد کوچک و محقر این زمین خاکی . حیف این انسان معنوی با اینهمه ظرفیت وجودی که در این کره مادی حرکت کند !

براستی که روح بزرگش در این دنیا نمی گنجید .

اما ما هنوز چشم به نگاههای پر مهر شما داریم و می دانیم همانگونه که یادتان با ماست امیدواریم نگاهتان هم با ما باشد !

روحش شاد و با شهدای کربلا محشور باد.... 

(تنفس)

gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 262 تاريخ : پنجشنبه 2 آبان 1392 ساعت: 3:15