مسافر سرزمین روس- قسمت ششم

ساخت وبلاگ

غیبت غیر موجه

27 ژوئن 2012

بالاخره بعد از یک مدت تقریبا طولانی، تصمیم گرفتم که امشب چند دقیقه­ای رو به نوشتن ادامه خاطراتم اختصاص بدم. ساعت 11:14 دقیق شب و من الان باید تو هواپیما باشم تا بر گردم ایران چون برای امشب بلیط داشتم ولی به خاطر کارای عقب مونده مجبور شدم بمونم مسکو. فقط امیدوارم که واقعا تو این وقتی که به خودم دادم کارامو انجام بدم، غیبت غیر موجه این جانب هم از زمان امتحاناتم شروع شد که حسابی نفس گیر بود و البته به خیر گذشت، بعد هم تنبلی خودم... چون معتقدم که بهانه آوردن اغلب قابل پذیرش نیست.

از آدینسوا(Одинцово) تا شاتورا(шатура)

2 جولای 2012

برای اولین بار فرصتی پیش آمد تا از مسکو خارج شوم، آن روز مهمان یک دوست روس بودیم، به صرف شاشلیک روسی در جنگل. با فاصله کمی از خوابگاه ترمینال اتوبوسهای درون شهری مسکو و همچنین برون شهری قرار دارد که اغلب برنامه حرکت اتوبوس بر روی یک تابلو نوشته شده و سر هر خط نصب شده است. ما هم طبق برنامه و البته با یک مقداری دوندگی به اتوبوس 461 به مقصد آدینسوا رسیدیم و 45 دقیقه بعد در مقصد پیاده شدیم. شهرستان «آدینسوا» در روسیه با مرکز اداری منطقه آدینسوا، در 19 مایلی جنوب غرب مسکو قرار دارد. جمعیت این شهر 139 هزار نفر(بر اساس سرشمای 2010) و در سال 1957 توسط یک اشراف زاده به نام آندری ایوانویچ آدینسوا تاسیس شد. این شهرستان از سال 1470 شناخته شده بود و در طول تاریخ هم شاهزاده های زیادی بودند که سند این شهر را به نام خود می­زدند. اما از سال 1514 چون تبدیل به یکی از مسیرهای اصلی حمل و نقل بین شهری تو مسکو می­شود، و یک ریل آهن مهم هم از این منطقه گذر می­کند، تبدیل به یک شهر معروف می­شود.

روسها را افرادی بسیار اهل سفر و تفریح یافتم. به محض اینکه تعطیلی رسمی می­شود و به علاوه روزهای تعطیل پایان هفته، بسیاری از آنها را می­بینم که منقل و بساط کباب پذیری را زیر بغل زده، یا به پارکهای عمومیو جنگلها می­روند و یا اینکه راهی داچا (дача)می­شوند. اغلب روسها خارج از مسکو،خانه­ایتحت عنوان«داچا» دارند، این خانه­ها در فرهنگ ما همان ویلا یا خانه باغ هستند. هر خانواده ای که از نظر اقتصادی متوسط به بالا به شمار می­آیند حتما «داچا» دارند، اما در کشور ما داشتن ویلا سهم هر کسی نیست. محله «آدینسوا» هم از محله­هایی بود که در آن ویلاهای بسیار زیبایی دیده می­شد. آبگیرها و دریاچه­های بسیار زیبا، جنگل­های بکر، قارچهای جنگلی و گلهای چشم نواز و البته پشه­های مخوف که من هم متاسفانه بهوشون آلرژی دارم و بعد از نیش زدن مریض احوال می­شم، از دیگر ویژگیهای این محله بود. شاتوارا هم یکی دیگر از محله­هایی است که اغلب خانه­ها، خانه­های ییلاقی شهر نشینان به حساب می­آید، با این تفاوت که به نسبت به محله آدینسوا روستایی­تر است. البته از مسکو هم فاصله بیشتری دارد، حدودا 3 ساعت راه است و باید با قطار به آنجا سفر کرد. و مثل همیشه مناظر بدیع که در بدو ورود باعث می­شه ذوق زده شی و انرژی مضاعف پیدا کنی. جای همه دوستان خالی...

تالار مطالعه شماره 2 کتابخانه لنین

9 جولای 2012

ساعت 5 بعد از ظهر یک روز گرم و خفه تابستانی در مسکو. الان که دارم این مطالب رو خدمت شما نقل می­کنم، در سالن مطالعه شماره 2 کتابخانه لنین هستم و گفتم یه استراحت کوچیک به خودم بدم. خوب جانم برایتان بگوید که: زمان عضویت در کتابخانه لنین تمام اطلاعات تخصصی و تحصیلی را دریافت می­کنند و بر اساس این اطلاعات کارت عضویت صادر می­کنند. روی کارت شماره عضویت رو نوشتن، که اولین عدد بیانگر اینه که تو باید تو کدوم سالن بشینی. حالا شماره عضویت من با عدد 2 شروع میشه، یعنی سالنی که مخصوص رشته علوم سیاسی و علوم اجتماعی است. وقتی اولین بار وارد این سالن شدم، یاد همه نظریه پردازها و شخصیتهای سیاسی روسیه افتادم که قطعا روزهای زیادی رو اینجا گذروندن و روی این صندلیها نشستند و این کتابها رو ورق زدن...و بعد هم چه ها که توی دنیای سیاست نکردند.

مردم روسیه، کتابخوان ترین مردم دنیا شناخته شدند و به حق که همینطور هم هست. ولی می دونید چی برام جالبه؟وقتی تو کتابخانه هستی،از هر 10 نفر آدمی که از جلو چشمت رد می­شن 2 نفرشون حتما پیر هستند، پیر واقعی­ها! طفلکی پیرهای ما ....که خودتون دیگه می دونین چه وضعی دارند.

برادران تاجیک نمی­گذارند ما احساس غربت بکنیم

9 جولای 2012

ایرانی­ها و هر آنکسی که اندکی ریشه مشترک با ایرانی جماعت داشته باشند، همه یکصدا مثل هم هستند خدارو شکر...متاسفانه این تاجیکها هم نمی­گذارند که ما احساس کنیم که در فرنگ هستیم، و یاد و خاطره ایران رو دائما برای ما زنده می­کنند. از بس که مثل مردمان با فرهنگ ایرانی هی متلک می­اندازند و زل زل تماشا می­کنند، و امکان ندارد که از کنارت رد شوند در حالیکه که سکوت کرده­اند. مرد و زن تاجیک به هر قیمتی که هست، حداقل در حد یکی دو جمله هم شده باشه مغز مبارک را کار می­گیرند. البته خدا خیرشون بده که مثل ایرانیهای با فرهنگ ما حرفهای رکیک نمی­زنن و ماکسیمم به ایران و ایرانی بودن و زبان فارسی خلاصه میشه. کوتاه سخن اینکه ما زیاد احساس غربت نمی­کنیم، نگران نباشید J

و روزهایی که شب نمی­شوند

9 جولای 2012

اسم روسیه بلافاصله سرما رو یاد آدم میاره، اما برای من بعد از این روزهایی رو یاد آور میشه که اصلا نمی­خواد شب بشه. دوستی که اهل سیبری هست، می­گوید ما شش ماه سال رو در تاریکی هستیم و شش ماه دیگرو در روشنایی. من با خودم فکر می کنم که چطور میشه تو این شرایط زندگی کرد. در حالیکه من خودم بارها به دلیل اینکه سر شب وقتی هوا یکم تاریک میشه، زود نرفتم بخوابم و بعدش حسابی بدخواب شدم. تا چند روز پیش اذان مغرب ساعت 10:45 دقیق شب بود و اذان صبح ساعت 12شب. می­خوام خودتون ببینید که میزان ساعتی که ما تو تاریکی مطلق هستیم چقدر کوتاه هست. ولی این تجربه در نوع خودش بی نظیره، چون من خودم یکی دو مرتبه زمانی رو که آسمون هنوز تاریکه و از اون دور دستها یواش یواش مثل یک خط باریک آسمون شروع میکنه به روشن شدن رودیدم، بعد هم با هر دقیقه بیشتر پهنه آسمون رو می­گیره. و فقط می تونم بگم زیبا و خیال انگیز.

از اینکه وقت گذاشتید بسیار ممنونم.

یادتون نره که منو از نظرات خوبتون بهره مند کنید.

در پناه یگانه خداوند مهربان

gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 223 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 18:13