سفرنامه من- قسمت دهم
مترو مسکو
5 دسامبر 2012
سفارت ایران تو مسکو یک نگهبان تاجیک داره به نام «قربان» که در نوع خودش یک بانک اطلاعات کامل است. یعنی من هربار که به سفارت مراجعه میکنم، ظرف چند دقیقه انتظار کلی اطلاعات عایدم میشه. سفارت تو یک بلوار واقع شده به نام «چیستی پیرودی» که ترجمهاش به فارسی میشه «تالاب پاک» که تحت همین عنوان هم یک ایستگاه مترو هست. من این بلوار رو خیلی دوست دارم چون هم در تابستان و هم در زمستان منظره خیلی قشنگی داره و دیدن مردم که دارن ماهیگیری میکنن یا دارن روی آب یخ بسته پاتیناژ بازی میکنن خیلی شادم میکنه.
آقا قربان برای بنده تعریف کرد که ظاهرا قدیما تو این محله پشت آبگیر یک کارخونه بوده که تمام مواد آلاینده و زایدش وارد تالاب میشده. به همین دلیل این آبگیر همیشه کثیف و بد بو بوده و اسمش هم «چیستی پیرودی» نبود، بلکه «پاگانی بلوار» به معنای بلوار کثیف بود. تا اینکه در قرن 17 یه فردی به نام پیتر منشیکف اینجا رو خریداری میکنه و اقدام به پاکسازی و تمیز کردن آبگیر میکنه و بعد هم نام این محله از تالاب کثیف به تالاب پاک تغییر میدهد. البته یکی دو تا روایت دیگر هم درباره این محله وجود دارد که بنده سر شما رو زیاد درد نمییارم و بعدا که دیدمتون حضوری براتون تعریف میکنم. حالا میخوام از همین بحث وارد موضوع مترو شهر مسکو بشم. نام بیشتر ایستگاههای مترو مسکو صرفا یک اسم خاص نیست، بلکه حتما به یک دلیل تاریخی اینطور نام گذاری شده، مثل همین ایستگاه «چیستی پیرودی». بعضی از ایستگاههای مترو خیلی زیبا و هنری طراحی شدند، حتما خیلیهاتون تصاویری از این ایستگاها دیدین، اما گول نخورین و تو سر متروی خودمون نزنین چون فقط بعضی از اینگاهها اینطوری هستند و بقیهاش خیلی چرک و بیریخته، اما از حق نگذریم قطارها سرعت خیلی زیادی دارند، با فاصله خیلی کمی از هم نیز میآیند، و ضمنا سرعت پله برقی هاشون هم خیلی زیاده، یه طوری که سر آدم گیج میره، در این مورد واقعا با مترو تهران قابل مقایسه نیست. دسترسی به بیشتر نقاط شهر از طریق مترو امکانپذیره، و از قدیمیترین و عمیقترین متروهای جهان هم به شمار میآید(1935). اما یه چیزی بهتون میگم شاید یه خورده جدید باشه. همه شهرهای روسیه مترو ندارن، چون عملا یا به دردشون نمیخوره، یا به خاطر نوع خاص ساختار زمین امکان ساخت مترو وجود نداشته، و شهرهای مسکو، پیتربورگ، نیژنی نووگراد، اکاترینبورگ، نووسیبرسک، سامارا و کازان دارای مترو هستند. البته پایتختهای جماهیر شوروی سابق هم دارای مترو هستند، اما چون بعد از فروپاشی از روسیه جدا شدند از اونها فاکتور میگیریم. جدیدا هم عمیق ترین ایستگاه مترو در روسیه در شهر سنت پترزبورگ افتتاح شد. نام این ایستگاه " آدمیراتلسکایا " است که در عمق 120 متری زیر زمین ساخته شده است. ایستگاه در نزدیکی دیدنی های تاریخی از این جمله اداره نیروی دریایی قرار دارد. طرح معماری این ایستگاه برموضوعات ایجاد نیروی دریایی روسیه در زمان حکومت پتر کبیر و اولین پیروزی های روسیه در دریای بالتیک مبتنی بود. در آرایش ایستگاه چند نوع مرمر به کار برده شده است. در دیوارها تصاویری از دریاداران مشهور روسی قرار داده شده است.
سفر به تولا، شهر اسلحه و سماور
5 دسامبر 2012
سفری داشتم به تولا در 180 کیلومتری مسکو، که نه تنها به خاطر کارخانههای اسلحه سازی، بلکه به خاطر اولین کارخانه سماور سازی جهان و همچنین افراد سرشناش خود مشهور است. در قرن شانزدهم وقتی مسکو مرکز سرزمین روس شد، تولا نقش یک نقطه دفاعی را بازی کرد که از مرزهای جنوبی پایتخت دفاع مینمود. به این ترتیب نقش دفاع از مسکو بارها به تولا محول شد، مثل جنگ با ناپلئون و در قرن بیستم، وقتی نیروهای هیتلر سعی کردند به پایتخت روسیه نزدیک شوند. یکی از جاهای دیدنی این شهر، کرملین تولاست. این کرملین شباهت زیادی به کرملین مسکو دارد- همان دیوارها و برج های ساخته شده از آجر قرمز و باغ زیبا در امتداد دیوار کرملین. کرملین تولا در قرن شانزدهم ساخته شد. تزار واسیلی دوم دستور داد در ساحل چپ رود «اوپا» دژی برپا شود. از آنجا که این یک محل باتلاقی بود، دیوارها بر پایههای بسیار محکم و عریضی برپا شدند، و این پایه بر تیرهای بلوطی قرار داشت. دو کلیسا در محوطه کرملین قرار دارد: کلیسای «اوسپنسکی»، اواسط قرن هجدهم و «بوگویاولنسکی» که به یاد سربازان کشته شده در جنگ با ناپلئون در سال 1812 میلادی ساخته شد. در داخل بنای کلیسای « بوگویاولنسکی» موزه اسلحه تولا قرار دارد که یکی از جاهای دیدنی شهر می باشد. تولا – شهر پیشه وری و صنعت است که بعد ها رشتهای زیاد صنعتی در آنجا رشد و توسعه یافت. این شهر صنعت دفاعی است که از اعماق قرون برای کشور شمشیر و سپر می ساخت. در سال 1712 میلادی، به فرمان پتر اول، کارخانه اسلحهسازی در تولا ساخته شد. در سال 1724 میلادی فرمان پتر اول اینگونه صادر شد: « توپ های قدیمی و تفنگ های چخماقی سر پر را خراب نکنید. بلکه آنها را به عنوان نمونه های سلاح های قدیمی برای نگهداری تحویل بدهید.» بر طبق این فرمان سلاح های قدیمی که از نظر فنی جالب بودند در کارخانه جمع شدند. کاترین دوم، در سال 1775 از این کارخانه دیدن کرد. وقتی او سلاح های قدیمی را در آنجا دید، دستور داد موزه سلاحهای کمیاب و نمونه ایجاد شود. بالاخره در سال 1873 میلادی در جریان بازسازی کارخانه در یکی از اتاق های آن، موزه گشایش یافت.
و اما چند کلمه در باره سماورهای تولایی برایتان تعریف میکنم که صحبت خود را از آنها آغاز کردیم. موزه سماورهای تولا در نزدیکی کرملین قرار دارد. چند قرن پیش تولا مرکز ساخت سماور بود. دهها کارخانه و کارگاه، هر سال هزار کتری شکم گنده بزرگ را تولید می کردند. از اوایل قرن نوزدهم چاینوشی در کنار سماور در روسیه به یک سنت ملی مبدل شد. در مغازههای عتیقه فروشی تولا، میتوان سماورهای قدیمی را خریداری کرد.
بعد از ظهری با تولستوی در «یاسنایا پالیانا»
5 دسامبر 2012
سلام کشداری به آفتاب نوازشگر زمستانی آنهم از نوع روسی نمودم و با چشمانی باریک شده، نگاه 360 درجهای به اطراف خود انداختم. بیاراده از صدای شادی کارناوالهای کوچک عروس و دامادهای جوان اهل «تولا» که برای گرفتن عکسهای یادگاری عروسی به طبیعت افسون کننده «یاسنایا پالیانا» در سرمای منفی سه درجه آمده بودند، ذوق زده شدم. با پرواز ذهنم همراه شدم در «یاسنایا پالیانا- در مرغزار روشن» زادگاه تولستوی، خداوندگار ادب و فرهنگ روس. چشمهایم سه چهار قدم جلوتر از جای پایم در زمین سفت و گلی را مشاهده میکرد، که زیر چشمی تولستوی با چکمههای بلند سیاه، شلوار خاکستری و بالاپوش زخیم مشکی رنگ که کمری قهوهای هم به آن بسته بود به علاوه یک ریش بلند سفید را دیدم که منتظر من بود. من هم آرام و بیصدا قدمهایم را تندتر کرده، در کنارش قرار گرفتم و دستانم را در بازوی چپ او حلقه کردم و از میان دالان درختان روسی به خانه اشرافی سبز و سفید رنگ وی خیره ماندم. برایم از عاشقانههایش با «سوفیا آندر ژونا» همسر محبوب خود تعریف کرد که به لطف روزگار شیرین آن زمان رمان «آناکارنینا» و «جنگ و صلح» را نوشت و اینکه چگونه سوفیا پیشنویس رمان جنگ و صلح را بیش از هفت بار پاکنویس کرد. افسوس که این روزگار ابدی نبود و تولستوی در آخرین روزهای حیات خود سوفیا را ترک میکند و در 7 نوامبر 1910 که بی شک از امروز سردتر بود در ایستگاه راهآهن «آستاپوفو» جان میدهد، و در قبری که بی شباهت به قبور مسلمانان نیست در زادگاهش به خاک سپرده میشود. چه خانه بزرگ، زیبا و در عین حال غم آفرینی داشت این استاد ادبیات، ساختمانی دو طبقه، با اتاقهای تو در تو، سالن پذیرایی بزرگ با تصاویری از پدربزرگها، همسر و دخترانش و پیانویی که در گوشه سالن قرار داشت. نگاه متفکر، عمیق و پر از سوال او باعث شد که تازه پی به معنای واقعی آثار جاودان وی ببرم، همین بود که روزی تمام تفریحات موجود در زندگی خود را ظالمانه خواند و همدرد مردمان بدبخت روسیه شد. به اتاق کار کوچکی در طبقه اول اشاره نمود، باز هم قفسههای کتاب، یک میز تحریر با ابزار ساده نگارش و یک تختخواب که البته در آخرین ساعات حضور جسم بی جان او در دنیا نیز آرامگه او بود، به چشم میخورد. چه روزها و شبهایی که تولستوی در این اتاق تلاش نمود تا برخی افکار خود را در قالب دیالوگهای متن به خواننده القاء کند و او را به تفکر وا دارد. و در همین اتاق بود که به خاطر رستاخیز روحی و رستاخیز ادبی تولستوی، کلیسای عالی ارتدوکس وی را مرتد معرفی نمود. با همان قدمهای سنگین روی تخت اتاق کار خود نشست و از نظرم پنهان شد. در مسیر بازگشت از سراشیبی خانه تولستوی به عصری که با او داشتم فکر کردم، انقلابهایی که بعد از وی رخ داد و به انسان دوستی و ظلمگریزی او اندیشیدم.
از اینکه وقت گرانبهای خود را در اختیار من قرار دادید و مطالب بنده رو مطالعه نمودید بسیار سپاسگزارم.
در پناه پروردگار منان
gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 225 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 18:13