Smiling Star در کالیفرنیا قسمت دهم:

ساخت وبلاگ
یک هفته دیگر هم با همه اخبارهای خوشایند و ناخوشایندش گذشت.
هفته پیش کلی از کارهای مربوط به پروژه های درسی امان را انجام دادیم.
چیزی به امتحانات نمانده از یازدهم تا هیجدهم ماه مارچ امتحان دارم و بعد هم یک تعطیلی ده روزهه تا شروع دوباره کلاسها و در ضمن اگر همه چیز خوب پیش برود عید نوروز امسال را با پدر و مادرم جشن خواهم گرفت.
در ضمن دوستم و دوستانش هم برای سال نو به کالیفرنیا میایند.

دوستم شادی هم از هلند زنگ زد که این هفته کلید خانه نو را تحویل میگیرد و بالاخره به یک خانه بزرگتر نقل مکان میکند.
در هلند اگر وضع مالی خوب باشد و حقوق بالایی بگیریم
تعویض خانه مثل آب خوردن است ولی اگر حقوق پایین داشته باشیم و به خانه های دولتی وابسته باشیم باید اسم بنویسیم و سالها صبر کنیم تا یک خانه بزرگتر و خوبتر گیرمان بیاید. من و دوستانم هم که در هلند از گروه دوم بودیم. برای همین از همان موقعی که آپارتمان یک اطاق خوابه امان را اجاره کرده بودیم برای گرفتن یک خانه بزرگتر اسم نوشتیم و در لیست انتظار ماندیم. من که تقریبا چند هفته بعد از گرفتن پاسپورت هلندی ام به آمریکا مهاجرت کردم و شادی و دوستانم هم که در هلند ماندنند. از زمان ثبت نام برای خانه حدودا ۵ سال میگذرد ولی بالاخره یک خانه بزرگ مستقل سه اطاق خوابه به شادی افتاده است و در ضمن در همان محله که همگی درخواست خانه کرده بودیم سه خانه دیگر هم خالی شده است که دوستان دیگرمان هم به آن خانه ها نقل مکان میکنند. اگر من هم در هلند بودم حالا میتوانستم به خانه بزرگتری نقل مکان کنم. البته مثل قبل همه نمیتوانند در یک واحد مسکونی باشند ولی خانه های واگذاری جدید در یک محله است و شادی گفت که بچه های دیگر خانه اشان فقط یک کوچه یا دو کوچه از همدیگر فاصله دارند.

من هم به رسم آمریکاییها برای دوستانم کارت تبریک برای خانه نو خریدم و فرستادم.
کارتهای بامزه ای برای این موضوع بود و من چند تا خنده دارش را انتخاب کردم.

آخر هفته که برای دیدن نمایشگاههای برگزار شده در دانشگاه رفته بودیم کلی در مقابل بعضی از آثار گیج و منگ شده بودم.



به خدا که اگر توضیحات مربوط به اثر را نمیخواندم اصلا از موضوع آن سر در نمیاوردم. ولی خوب این نوع هنرها مخصوص اروپایی ها و آمریکایی هاست و من هم باید به دیدن اینجور آثار عادت کنم. وقتی در هلند بودم یکبار با دوستانم به شهر ماستریخت رفتیم که در واقع به نوعی مرکز هنر و هنرمندان است و در آنجا از همین جور اثرهای عجیب غریب دیده بودم برای همین با دیدن این آثار در نمایشگاههای دانشگاه کمتر متعجب شدم. در مورد "ماستریخت" باید بگویم شهر قشنگی است فقط تنها بدی این شهر وجود کافی شاپهای بینهایت آن است که در کنار هر فروشگاه آثار هنری یک کافی شاپ هم میبینید. منظور من از کافی شاپ در هلند جاهایی است که مردم از مواد مخدر استفاده میکنند برای اطلاعات بیشتر میتوانید به یکی از پستهای دوست عزیزم به این آدرس مراجعه کنید.
یک ایرانی در هلند (کافی شاپ)

در میان این همه آثار در نمایشگاههای برگزار شده در دانشگاه فقط یک اثر بیش از بیش من را به فکر برد. این اثر به عنوان یک اثر لیتوگرافی عرضه شده بود به نام
America the beautiful
اثر دیوید هامونس



نمیدونم چرا ولی وقتی به این اثر نگاه کردم مدتها جلوش ایستادم و هزار نوع فکر کردم.
شاید شما هم با دیدن این اثر به فکر فرو روید.

امروز دوستم جسیکا را برای ناهار به خانه ام دعوت کرده ام. خانم خیلی خوب و باشعوری است. این هفته هوا کمی ابری بود و برای همین تصمیم گرفتیم تا موقعی که هوا کاملا آفتابی شود صبر کنیم و بعد به بازدید از جاهای دیدنی کالیفرنیا بپردازیم.

میخواستیم این هفته تنیس بازی کنیم ولی حتی یکدانه زمین تنیس سر بسته هم پیدا نکردیم. اینجا تمامی زمینهای تنیس سر باز است و فکر میکنم به خاطر آب و هوای کالیفرنیای جنوبی است. چون هزینه زمینهای تنیس سر بسته خیلی زیاد است و برای یک یا دو ماه ارزش ندارد که صاحب کلوپ ورزشی متحمل هزینه هنگفتی برای ساخت زمین تنیس سر بسته شود. بهر حال بعد از ناهار میتوانیم برویم ساحل و قدم بزنیم.



در ضمن چند تا عکس از منظره شهر و ساحلی که صبحها به آنجا میرویم و میدویم هم گرفته ام که میتوانید دیدگاهی از شهر محل زندگی ام داشته باشید. ساحل خیلی قشنگی است و مطمئن هستم که بهار و تابستان این ساحل با توریستهایی که به اینجا سرازیر میشوند , خیلی دیدنی تر خواهد بود.







در آمریکا هفته گذشته و جاری بیشتر بحث در رابطه با کسر بودجه های ایالتی بود و الان هم که در ایالت ویسکانسین مردم تجمع و تظاهرات کردنند زیرا نمیخواهند زیر بار بعضی از قوانین جدید بروند. اوضاع اقتصادی آمریکا به شدت بد شده است. قرار بر این است که مبلغ بیمه درمانی و بازنشستگی را بالا ببرنند و در ضمن کلی از کمکهای مادی در رابطه با تامین اجتماعی مردم را به طور کامل حذف کنند و یا به حداقل برسانند.



دیشب هم یک فیلم جالب به نام Conviction
را با دوستانم تماشا کردیم. فیلم خیلی قشنگی بود در رابطه با خواهر و برادری که از کوچکی زندگی سختی داشتند و وابستگی شدید عاطفی این دو به هم و بعد محکوم شدن برادر به قتلی که او مرتکب نشده بود و تصمیم خواهر که در سن بالا با داشتن دو بچه به تحصیل در رشته حقوق میپردازد تا راهی برای نجات برادرش پیدا کند و مدت زمانی که میگذرد تا او وکیل شود و بعد دوران کشف حقایق جنایی بر اساس DNA
و هیجان بینهایت تا نجات برادر از جرمی که انجام نداده بود.
در کل فیلم بسیار قشنگی بود.

هر چند که دیشب با دعوای خوستا و مارک کلی حال همه ما گرفته شد.
من که اصلا سر از کار این دو در نمیاورم.
نه به آن قرار رمانتیک شب والنتاینشان
و نه به این دعوای بچه گانه اشان

دعوا از آنجا شروع شد که خوستا از من یک کتاب هلندی داستان را گرفت تا بخواند.
این کتاب را دوستم از فرودگاه اسخیپول خریده بود تا در طول سفر بخواند
و بعد هم که کتاب را خواند آن را به من داد تا من هم بخوانم.
اسم کتاب Alleen maar nette mensen
نوشته Robert Vuijsje است.
و این کتاب برنده جایزه نخل طلایی شده بود.

مارک وقتی کتاب را دست خوستا دید با یک حالت متلک
بهش گفت کتاب میخونی؟
خوستا گفت آرهه.
مارک کتاب را از دستش گرفت
و گفت به جای این کتاب هلندی مزخرف یک کتاب انگلیسی بخوان
شاید کمی انگلیسی ات بهتر شود.
بعد یکهو این دو تا افتادنند به جون هم
این بگو و اون بگو
من و مایک و کارول هم نمیدونستیم چیکار کنیم.

البته مارک راست میگفت. این خوستا اصلا نه کلاس زبان میرود و نه حتی یک کتاب انگلیسی میخواند و غر هم میزند که کار نیست
و بعد حتی یک کار داوطلبانه هم نمیرود بکند.
وقتی من هلند بودم همین هلندیها کلی ما خارجیها را تحت فشار میگذاشتند که هلندی را مثل بلبل حرف بزنیم و یا کار داوطلبانه کنیم
ولی وقتی نوبت به خود هلندیها برای کار داوطلبانه میشد فقط باید به زور و
تهدید که اگر کار داوطلبانه نکنی پول بیکاری ات را قطع یا کم میکنیم آنها را
وادار به کار داوطلبانه کرد.

حالا اینجا هم که پول بیکاری به خوستا نمیدهند و راحت فقط میخورهه و میخوابه و غذا هم درست نمیکند و همه اش از بیرون غذاهای حاضری میگیرند که فقط باید توی ماکروویو گرم بشود. با این وضع بد اقتصادی دیگر کسی پهلوی وکیلها نمیرود و مارک هم برایش خیلی سخته که هم قسطهای خانه و ماشین را بدهد و
تازه خرج خوستا را هم بدهد.
من حق را به مارک میدادم ولی هیچی نگفتم.

صبح وقتی رفته بودیم بدویم کارول به من گفت که خوستا میخواهد از مارک جدا شود و من گفتم حالاچی کار میخواهد بکند. کارول گفت خوستا گفته اگه کارول بگذارد مدتی خانه او باشد تا کار پیدا کند و پول بلیط هواپیمایش
برای برگشتن به هلند جور شود.
من به کارول گفتم تا حالا نتوانسته کار پیدا کند حالا
چه جوری میخواهد کار پیدا کند؟!!
با پاسپورت هلندی به صورت توریست فقط سه ماه میتوانیم در آمریکا باشیم و با ویزای نامزدی که خوستا دارهه تا زمانی که پهلوی نامزدش هست میتواند آمریکا بماند و اگر جدا از نامزدش بشود باید یک کار داشته باشد تا بتواند ‎در آمریکا قانونی بماند.

به کارول گفتم حالا شاید آشتی کنند
و او گفت فکر نمیکنم و این دفعه که دفعه اولشون نیست که اینطوری دعوا کردنند
قبلا که من اینجا نبودم هم این دو با هم مشکل داشتند.

به کارول گفتم وای چقدر خوشحالم که تنها و مستقلم.
و کارول خندید و گفت که به من حسودی اش میشود؟!!!!

تصمیم گرفتم که رژیم هم بگیرم چون کلی توپولو شدم.
در ضمن شماها هم مواظب خودتون باشید!!!!

پس تا پست بعدی به درود

Smiling Star در کالیفرنیا قسمت یازدهم


gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 239 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 18:14