امتحاناتم را عالی دادم و در ضمن برای بار دوم عروس شدم؟!!!

ساخت وبلاگ
الان ساعت ۴ صبحه...

من برای بار دوم عروس شدم.

روز عروسی را دو روز جلوتر انداختیم چون عزیزترین دوستی که باعث این همه تغییر در زندگی من شد فقط آخر هفته تازه آن هم از نیویورک میتوانست به ما ملحق شود.
تازه او ساقدوش من هم بود و نقش اساسی در این عروسی داشت.
از آنجا که یک هفته به عروسی مانده بود ک... گفت اگر برای من هیچ اشکالی ندارد که عروسی به جای دوشنبه ,شنبه برگزار شود. او میتواند همه چیز را سریع هماهنگ کند چون در خانه خودمان عروسی گرفته میشد و فقط باید دید که کسی که برای اجرای عقد میامد وقت داشت یا نه که خوشبختانه وقت آزاد داشت و کیترینگ هم گفتند که برای تحویل و سرویس مراسم برای روز شنبه مشکلی ندارند.

جمعه آخرین امتحان را دادم.
امتحانهام را عالی دادم.
نتی
جه چند تاشون را سریع دادنند و آنهایی که باید پروژه
کاری امان را هم ببینند را هم تا فردا نتیجه اش را اعلام میکنند.
من که راضی ام.

روز عروسی
هوا نسبتا خوب بود و خوشبختانه ریزش باران
خیلی کمتر از روزهای قبل بود.
چون الان در این فصل در این منطقه کالیفرنیا خیلی از روزها بارانی است.
البته هوا گرم گرم نشده است. ولی نسبت به هلند باید بگویم هوا خیلی گرمتر است.

مراسم اجرای عقد در کنار ساحل در هوای بهاری کالیفرنیا و در آخرین لحظات با حس کردن نم نم باران اجرا شد که در آنموقع سریع همه به داخل خانه رفتیم.
البته اگر ترس از گلی شدن لباس نبود دلم میخواست زیر باران بدوم.
در آنموقع یاد یکی از دوستان وبلاگ نویس افتادم که نوشته بود مهمانی دارد از ایران
که هوای دلگیر هلند را در هنگام چت با دوستانش
بدین گونه مینویسد: هوا بارانی و زیبا و لذت بخش

باید به این دوستم بگویم وقتی همه با خنده در زیر باران به داخل آمدیم
و بعد از پشت پنجره به ریزش باران نگاه کردیم
و سپس با پخش یک موسیقی ملایم در سالن رقصیدیم
من هم معنی استاتوس هوا بارانی و لذت بخش را به طور کامل حس کردم.
من فکر میکنم احساس قلبی و درونی ما استاتوسهای واقعی
لحظه لحظه زندگی ماست
وگرنه هوای سرد و بارانی نمیتواند ما را واقعا غمگین غمگین و یا هوای گرم و آفتابی ما را شاد شاد کند. این خود ما هستیم و احساسمان که هر گونه استاتوس اطرافمان را
بدانگونه که بخواهیم تغییر میدهیم.

برای بچه هایی که مرتب برایم نوشته بودنند لباس عروسی را میخواهند ببینند.
چند تا عکس میگذارم. بچه ها متاسفانه عکس از خودم و خانواده ام را دوست ندارم
توی وبلاگ بگذارم. توی وبلاگهای بچه های دیگر هم نگاه کردم کسی عکس نگذاشته بود.
پس خواهش میکنم من را در رو درواسی قرار ندهید.
و فکر کنم همین عکسهام برای دیدن لباسم کافی است.
هر چند که میدونم لباسهای قشنگتری هم هستند. این سلیقه مامانم و مامان دوستم بود.
من هم خودم دوستش داشتم. قشنگ بود.






من خوابم نمیبرهه...
همسرم هم خوابش نمیبرهه؟!!!...
من دارم وبلاگ مینویسم و او هم دارهه میل هاشو جواب میدهد.
چون ما یک هفته برای ماه عسل نیستیم.
با هزار بدبختی مامان و بابام و مامان و بابای دوستم را راضی کردم
که با ما بیایند. من مسافرت تنهایی یا دو نفری دوست ندارم.
گروهی خیلی خوبه..
در ضمن دلم نمیخواهد یکدقیقه از مامان و بابام دور باشم.
من نمیدونم خدا تا چه زمان اجازه میدهد از بودن با آنها لذت ببرم
برای همین میخواهم از هر دقیقه اش لذت ببرم.

همسرم مادرش وقتی جوان بوده فوت کرده است و پدرش هم مجددا ازدواج کرده است.
ک... یک برادر دارد که او هم ساقدوش او بود.
همون برادرش که عاشقه دوستمه و شوهر دوستم هنوز حسادت میکند.
خیلی داستان بامزه ای دارد.
ها ها..

دوستم مثل همیشه زیبا بود
او به تمام معنا یک بانو است.

در ضمن دسته گلم را انداختم برای خواهر کوچیکه دوستم که بگیرهه آخر او هنوز مجرد است. دوستم یک برادر دارد و سه خواهر. همه ازدواج کردنند جز همین خواهر کوچولوهه که البته قلش عروسی کرده است. اون دوقلو است.

از قبل مامان دوستم گفته بود ستاره یکجوری بنداز که دسته گلت بیافته جلوی دختر کوچکم...ها ها... خلاصه با نقشه قبلی گل را انداختیم.
امیدوارم آرزوی مامان دوستم هم بر آورده شود و دختر کوچیکه اش هم عروس شود.
البته او رغبتی به عروسی کردن ندارد. این مامانها هستند که همه اش نگرانند؟!!





ک... میگوید بیا دوباره برویم پایین برقصیم؟!!
میگویم مهمانها بیدار میشوند ها...
(والدینم و والدین دوستم و دوستم و شوهرش اینجا هستند)
میگوید یواش میرویم پایین..
خوب این را بنویسم و بروم برقصیم؟!!!

اگر نمیدونستم چند سالشه فکر میکردم ۱۸ سالشه..
دارم دوباره مثل سابق که جوون بودم شیطونی میکنم؟!
فردا ما و والدینم و والدین دوستم میرویم لاس وگاس
و دوستم و همسرش هم بر میگردهه نیویورک

از لاس وگاس هم مینویسم...
ما عید را در لاس وگاس جشن میگیریم
راستی دوست عزیزم از وبلاگ خانم معلم از من خواسته بود سه تا اتفاق کوچکی که در زندگی من را شاد میکند را بنویسم.
والا همه چی تو زندگی من برایم مهمه از خوردن قهوه کاپوچینوی صبح تا خوردن یک پیتزای گنده و یا بوسیدن دقیقه به دقیقه مامان و بابام.
به نظر من هیچی تو زندگی روزمره نمیتونه کوچک و بی ارزش باشه
چون وقتی همون تکه کوچک از زندگی روزمره حذف شود
ممکنه تمام روزت را متزلزل کنه...
البته این نظر منه..

امشب خوابم نمیبرد
ولی این بیخوابی برای نگرانی نیست
بلکه از خوشحالی است
خوشحالی خانواده داشتن
و دوست داشتن
و دوست داشته شدن

تا پست بعدی بدرود...

روزهای خوب و سکه خوش شناسی


gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 227 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 18:14