روزهای خوب و سکه خوش شناسی

ساخت وبلاگ
بالاخره وقت پیدا کردم کمی بنویسم. وای اصلا وقت نمیشد که بنویسم تا میخواستم بنشینم و بنویسم یک کاری پیش میامد. از دوستانی که برایم پیام گذاشته بودنند و تبریک گفته بودنند کمال تشکر را دارم و از آنهایی هم که سراغم را گرفتند که کجا هستم هم به خاطر نگرانی دل مهربانشان باز ممنون. البته از امروز تصمیم دارم که در زمانهایی که فاصله بین کلاسهای دانشگاه دارم وبلاگهای دوستانم را بخوانم.



الان تعطیلات ایستر شروع شده و خلاصه قرارهه بعدا برویم تخم مرغ توی حیاط خونه کارول قایم کنیم که بچه هاش بعدا بروند تخم مرغها را پیدا کنند البته تخم مرغها شکلاتی هستند و اینجا بچه ها به شکار تخم مرغها در حیاط در ایستر مشغول میشوند.
همه جا هم عکس خرگوش و تخم مرغ پر است. مثل عید پاس هلندیها که در هلند هم داشتیم ولی یادم نمیاید کسی تخم مرغ توی حیاط قایم میکرد تا بچه ها پیدا کنند یا نه.



ماه عسل خوبی را در لاس وگاس داشتم. بودن والدینم و والدین دوستم خوشحالی مرا دو چندان کرده بود هر چند که به این مسئله پی بردم که والدینم زیاد نمیتوانند راه بروند و زود خسته میشوند برای همین دفعه دیگر که مسافرت برویم مجهزتر میرویم یعنی از این صندلی تا شوهای کوچولو را هم با خودم میبرم که اگر خواستند در بعضی جاها که صندلی نیست بتوانند روی آن بنشینند. لاس وگاس یکی از شهرهای ایالت ناواداست که با هواپیما ۱ ساعت و خورده ای بیشتر از محلی که ما هستیم فاصله نداشت و در ضمن با ماشین هم به راحتی میتوانستیم برویم ولی چون به همراه والدینم و ... بودیم با هواپیما رفتیم. جالبه که بگویم اسم لاس وگاس به اسپانیایی یعنی مراتع سر سبز حالا این اسم جالبه روی شهری گذاشته شده که در یک منطقه خشک واقع شده است.



نمیدونم چرا اینجا من را یاد کیش و دوبی انداخت که آنجا را هم برای اینکه توریست خیز کنند با مراکز خرید و ... برای توریستها جالب کرده بودنند و اینجا را هم دقیقا با مراکز خرید و هتلهایی به شکل جاهای مشهور مثل برج ایفل و .... و صد البته کازینوهای مخصوص ق.م.ا.ر برای توریستها جالب توجه کرده بودنند.



البته ما که اهل ق.م.ا.ر نبودیم برای همین بیشتر به مراکز خرید میرفتیم و رستورانهای خوب و یکشب هم همسرم من را با بلیط کنسرت سلین دیون سورپرایز کرد که البته مامانم و مامان دوستم مرتب میگفتند کاشکی یک خواننده ایرانی بود؟!! ها ها...




که انگار این عید هیچ کنسرتی از خوانندگان ایرانی آنجا برگزار نمیشد. ولی در عوض همسرم همه را با یک بلیط کنسرت گوگوش در برگشت دوباره سورپرایز کرد. خوشبختانه گوگوش یک کنسرت در آپریل در لوس آنجلس داشت که مامانم و مامان دوستم عاشق این خواننده هستند. بابا و پدر دوستم زیاد طرفدار خواننده ها و موزیک نیستند و فقط برای کنجکاوی با ما همراه شده بودند. نمیدونم گوگوش چند سالشه ولی خدا قوت چقدر روی سن کنسرت بالا پایین پرید و چقدر جوان و خوب مانده بود. من هیچوقت از نزدیک توی کنسرت ندیده بودمش و همیشه توی تلویزیون دیده بودمش و برایم جالب بود که توی این سن یک خواننده هنوز جوان و شاداب و سر حال مانده باشد. جالبتر این بود که علاوه بر ایرانیها کلی آمریکایی و غیر ایرانی هم برای دیدن کنسرت گوگوش آمده بودنند و من فکر میکنم خیلی جالبه که این خواننده در بین بقیه ملیتها هم طرفدار پیدا کرده است.



بعد از ۱۰ آپریل مرخصی و تعطیلات تمام شد و دوباره باید سر کار میرفتم و کلاسهای دانشگاه
هم دوباره شروع شد و من هم دوباره مشغول درس خواندن و کار کردن شدم و در عین حال باید به کارهای خانه هم برسم و هنوز به این خانه عادت نکرده ام. باید جای چیزها را یاد بگیرم و قربونش بروم آشپز خوبی هم که نیستم که خوشبختانه مامان خانم اینجا هست. خوشبختانه همسرم مثل من همه نوع غذا میخورهه و از این غذا و آن غذا بدش نمیاید و این خودش موهبتی است.

از آنجایی که
همسرم تا ۵ بعداظهر سر کارهه گاهی هم تا شب روی پروژه های کاری و من هم سر کار و در ضمن دانشگاه در نتیجه بابا و مامان خودشون باید برای خرید میرفتند و در نتیجه بعد از پرس و جو فهمیدیم که آنها هم با گواهینامه بین اللمللی اشان میتوانند تا مدتی اینجا بدون گواهینامه آمریکایی رانندگی کنند.
برای همین بابا ماشین من را استفاده میکند و از آنجایی که کمبود ماشین داشتیم
همسرم به بهانه اینکه از این ماشین خوشگلش که من عاشقشم خسته شدهه یک ماشین دیگر خرید و حالا اون بنز خوشگل زیر پای من هست. ها ها...

بعد از سه ماه گرین کارتم را میگیرم و قرارهه من و بابا و مامان هر سه
امتحان رانندگی را با هم در یک زمان بدهیم.
بچه ها راستی یک چیز جالب اینجا اگر بخواهیم سوالهای امتحان رانندگی
را به فارسی به ما میدهند. سیستم گواهینامه گرفتنشان با هلند خیلی فرق میکنه. هلند اینقدر دنگ و فنگ نداشت. حالا وقتی امتحان را دادیم براتون در مورد گواهینامه گرفتن هم مینویسم.

گاهی که روی تخت دراز میکشم و به سفرم از اول تا به حال فکر میکنم. پیش خودم میگویم تا یک زمانی هی توی زندگی خوش شانسی بعد بد شانسی بعد دوباره خوش شانسی به سراغم آمده. نمیخواهم خودم را با این فکر ناراحت کنم که کی دوباره سکه بر میگردهه و خوش شانسی من دوباره تموم میشود. میخواهم از همین لحظه لذت ببرم.

زندگی بالا و پایین دارهه و فقط باید از لحظه ها درست استفاده کرد.

تا پست بعدی بدرود...

چقدر همه با هم فرق داریم


gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 239 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 18:14