کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه

ساخت وبلاگ


در این مدت حاملگی علاوه بر دوقلوها به یک کوچولوی دیگر هم که اگر زنده بود
و الان برای خودش نوجوانی شده بود فکر میکنم
البته تا آنجایی که میتونم سعی میکنم بهش فکر نکنم
ولی خوب سخته

هفته پیش وقتی داشتم از دانشگاه برمیگشتم و در حال سوار شدن
به ماشینم بودم
که دیدم یکنفر اسمم را صدا میزنه
برگشتم که ببینم کیه...
یکهو شکه شدم
باورم نمیشد

اینهمه سال گذشته بود
و من همیشه فکر میکردم اگر دوباره همسر سابقم
را ببینم قلبم درد بگیرهه و عصبی بشوم
ولی نمیدونم چرا اینقدر خونسرد بودم
حتی بهش لبخند میزدم
مثل این بود که یک دوست قدیمی را دیدم

گفت فکر میکردم اروپا زندگی میکنی
گفتم اروپا بودم و الان یکسال و خورده ای است که اومدم
آمریکا و اینجا اقامت میکنم
دیدم به حلقه ام خیره شده
و به شکم بر آمده ام
ولی چیزی نگفت
فقط گفت خیلی دلم برات تنگ شده بود
میشه برویم یکجا بنشینیم صحبت کنیم
من هم گفتم باشه
و رفتیم سنترال اونیو که اونجا استار باکس هست
قهوه بخوریم

گفت ماشین و راننده هست
گفتم من هم ماشین دارم
گفت اونطوری راحتریم چون میتونیم صحبت کنیم
گفتم باشه

گفت نمیخواهی بپرسی من اینجا چه کار میکنم
گفتم خوب باشه میپرسم
اینجا چکار میکنی
گفت
فوق تخصصش را در .... از
دانشگاه ...در ایالت ... گرفته
و الان هم برای خداحافظی از یکی
از متخصص های دیگر که توی دانشگاه
تدریس میکند آمده به کالیفرنیا

گفتم مگه داری بر میگردی دوباره ایران
گفت آرهه

نمیدونم چرا فقط بهش نگاه میکردم و لبخند میزدم
مثل یک خاطره دور برام بود

گفت ازدواج کردی؟
بعد خودش ادامه داد و گفت چه سوال احمقانه ای
معلومه دیگه
و گفت هیچوقت به بچه امون فکر کردی
گفتم این روزها زیاد فکر میکنم
بعد برای اینکه صحبت را عوض کنم
گفتم تو چی
گفت هیچی
مثل سابق
گفتم یعنی دوباره بعد از طلاق
ازدواج نکردی
گفت نه
خودم را وقف کارم کردم
و برام گفت که در چند بیمارستان سهام دارهه
و ....

گفتم میدونی ایندفعه که حامله ام دوقلو هست
گفت جدی
گفتم آرهه دوقلوست یک پسر و یک دختر

وقتی باهاش حرف میزدم مثل این بود که دارم برای
یک دوست قدیمی ام که سالها ندیدمش
از زندگی ام تعریف میکنم

از همسرم پرسید
گفتم مهندس هست
خندید گفت یکمدت خانم دکتر... صدات میکردنند
حالا خانم مهندس ... صدات میکنند
خنده ام گرفت
گفتم اینجا مثل ایران نیست
ولی خوب جامعه ایرونی کالیفرنیا هنوز مثل ایران
همونطوری که او میگوید
خانمها را با عنوان شوهرشون صدا میکنند

گفتم مامان و بابا هم اینجا هستند
و گفتم میخواهی ببینیشون
گفت آرهه
برای اینکه مامان یکوقت در را باز کنه و من را با اون
ببینه غش نکنه
گفتم صبر کن اول من بروم توی خونه
بعد که براشون توضیح دادم بیا تو

گفتم میرویم خونه خودم چون الان مامان و بابام خونه ما هستند
چون همسرم اغلب دیر میاید خانه
و نمیخواهد من تنها خونه باشم
از مامان بابا خواسته خانه ما باشند و وقتی اون میاید اونها را میرسونه
خونه اشون و براش تعریف کردم که اونها هم به خاطر من
اومدنند که در آمریکا زندگی کنند

رفتیم خونه و همونطور که حدس زده بودم
مامان هول شده بود ولی بابا عادی بود
چون میدونستم حتی بعد از طلاق هم
گاهی همدیگر را میدیدند و حتی مریض بهش معرفی میکرد و به مطبش میفرستاد

وقتی بابا داشت باهاش حرف میزد
مامانم به من گفت
شوهرت عصبانی نشه
گفتم نه مامان اون اینطوری نیست

بعد رفتم به همسر زنگ زدم و گفت شام حتما نگهش دار
و از رستوران غذا سفارش بده بیاورند
گفتم باشه

عکسهای عروسی امون را نگاه میکرد
گفت چند سالشه گفتم پنجاه و یکسالش هست
گفت یک تفاوت سن ده ساله ولی خوب موندهه
راست میگفت اون که جوونتر بود به
نظر شکسته تر میومد
البته پزشکی خوندن توی ایران
و اون کشیکها هر آدمی را پیر میکنه
بخصوص که درس خون هم باشی
و واقعا بخواهی دکتر خوبی بشوی
خداییش دکتر خوبی بود
نباید بی انصاف باشم
عاشقم هم بود
فقط من با بعضی چیزها مشکل داشتم

گفت دوستش داری
گفتم فکر میکنم بعد از یکسال آرهه
دوستش دارم
گفتم مهربونه و دست و دلباز
و دوستم دارهه
گفت مگه من نداشتم
گفتم در ضمن علاوه بر همه اینها
از همه چیزهای زندگیش برام گفته
هیچ رازی بین ما نیست
درست برعکس من و تو

هیچی نگفت
هوا طوری بود که میتونستیم توی تراس
جلوی خونه که سمت ساحل هست بنشینیم
یاد اونموقعها افتادم که میرفتیم ویلامون توی انزلی

گفت هنوز دریا را دوست داری
گفتم آرهه هنوز عاشقه دریا هستم

شب همسرم اومد و خیلی خوب با همسر سابقم
برخورد کرد و کلی دوست شدنند و حرف زدنند
اگر کسی نمیدونست فکر میکرد که سالهاست دوست هستند
از اینکه چنین همسری دارم خیلی خوشحالم
از اینکه وارد چنین خانواده ای شدم خیلی خوشحالم
از اینکه میتونم با همسر سابقم
بدون عصبانیت و دلخوری حرف بزنم خیلی خوشحالم
حس کردم یک بار بزرگ از روی قلبم بر داشته شده

فقط دلم میخواهد اون کوچولوی دیگه هم هر جا هست
توی بهشت کوچولوها یا هر جای دیگه
که تمام کوچولوها بعد از مرگ میروند اونجا
مامانش را ببخشه
و مثل یک فرشته کوچولو از اون بالا مراقب
خواهر برادر
دوقلوی تو راهی اش باشد

میخواهم روزی دوقلوهایم همه این مطالب را بخوانند
کسی چه میدونه
شاید روزی بتوانم برای نوه هایم این مطالب را تعریف کنم


تا پست بعدی به درود

gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 222 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 18:14