در سیرت پادشاهان !

ساخت وبلاگ

حکایت *

يكى را از ملوك عجم حكايت كنند كه دست تطاول به مال رعيت دراز كرده بود و جور و اذيْت آغاز كرده تا به جايى كه خلق از مكايد فعلش به جهان برفتند و از كربت جورش راه غربت گرفتند چون رعيت كم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهى ماند و دشمنان زور آوردند.

هر كه فرياد رس روز مصيبت خواهد        گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش

بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود        لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش

بارى به مجلس او در كتاب شاهنامه همى خواندند در زوال مملكت ضحّاك و عهد فريدون وزير ملك را پرسيد هيچ توان دانستن كه فريدون كه گنج و ملك و حشم نداشت چگونه برو مملكت مقرر شد گفت آن چنان كه شنيدى خلقى برو به تعصب گرد آمدند و تقويت كردند و پادشاهى يافت گفت اى ملك چو گرد آمدن خلقى موجب پادشاهيست تو مر خلق را پريشان براى چه مى كنى مگر سر[5] پادشاهى كردن ندارى

همان به كه لشكر به جان پرورى           كه سلطان به لشكر كند سرورى

ملك گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد گفت پادشه را كرم بايد تا برو گرد آيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشينند و ترا اين هر دو نيست

نكند جور پيشه سلطانى                      كه نيايد ز گرگ چوپانى

پادشاهى كه طرح ظلم افكند               پاى ديوار ملك خويش بكند

ملك را پند وزير ناصح موافق طبع مخالف نيامد روى از اين سخن در هم كشيد و به زندانش فرستاد بسى بر نيامد كه بنى عمّ سلطان به منازعت خاستند و ملك پدر خواستند قومى كه از دست تطاول او به جان آمده بودند و پريشان شده بر ايشان گرد آمدند و تقويت كردند تا ملك از تصرف اين به در رفت و بر آنان مقرر شد

پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست               دوستدارش روز سختى دشمن زور آورست

با رعيت صلح كن وز جنگ خصم ايمن نشين           زان كه شاهنشاه عادل را رعيت لشكرست

 

* گلستان سعدی/ در سیرت پادشاهان /  حکایت ششم

gmail...
ما را در سایت gmail دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imi gmail بازدید : 337 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1393 ساعت: 18:06